استقبال مردم از دکتر عزیزم در 22 بهمن امسال

قشنگترین صحنه ای که در 22 بهمن سال 92 دیدید چی بود؟

همینجور که در مسیر راهپیمایی بودم یه خانمی رو دیدم که اگر ظاهرشو میدید اصلا متوجه نمی شدید که حتی این خانم محترم  انقلابی باشه ولی جالب بود یه جمله ای رو روی مقوا به خط خودش نوشته بود که چشم همه و خیره کرده بود: 

مسئولین 

بدانید من نمی خوام از حقوق هسته ایم کوتاه بیام و نمی خوام خون شهدای هسته ای رو پایمال کنید

حتی اگر به قیمت گرسنگیه خودم تموم بشه


دروغهای مادرم…

“فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم.” و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.

زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می‎کرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.

مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا می‎کرد و می‎خورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:

“بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی‎دانی که من ماهی دوست ندارم؟” و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.


قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می‎رفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباس‎فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانم‎ها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد.

شبی از شب‎های زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابان‎های مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه می‎کند. ندا در دادم که، “مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح.” لبخندی زد و گفت:

“پسرم، خسته نیستم.” و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.

درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها می‏رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمی‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:

“فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم.”

و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.



مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهء اعضاء درون را می‏سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‎‏شناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:

“گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمی‎کنم.” و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.


وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.

این سخن را با جمیع کسانی می‎گویم که در زندگی‎اش از نعمت وجود مادر برخوردارند. این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید.

این سخن را با کسانی می‎گویم که از نعمت وجود مادر محرومند. همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید.

مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد


سیاستمدار اسراییلی


زنان ایرانی را به خیابان ها بیاورید تا نتوانند
فرزندانی تربیت کنند که
داوطلبانه روی مین

بروند!!!!

عکس شهدا

بچه که بودم!!!!!!!!!!!


بچه که بودم چه دل بزرگی داشتم

اکنون که بزرگم چه دلتنگم


کاش دلم به بزرگی بچگی بود

کاش همان کودکی بودم که حرفهاش

را از نگاهش می شد خوند


کاش برای حرف زدن

نیازی به صحبت کردن نداشتم


کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود 

کاش قلب ها در چهره بود


اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ام که سکوت کرده ام


دنیا را ببین ...

بچه که بودم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ام و از چشمهایم می آید!


بچه که بودم همه چشمای خیسم رو میدیدن

بزرگ شدم و هیچکی نمیبینه


بچه بودم تو جمع گریه می کردم

بزرگ شدم تو خلوت


بچه بودم راحت دلم نمی شکست

بزرگ شدم خیلی آسون دلم می شکنه 


بچه بودم همه رو ۱۰ تا دوست داشتم

بزرگ که شدم بعضی ها رو هیچی

بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست دارم


بچه که بودم قضاوت نمی کردم و همه یکسان بودن

بزرگ که شدم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که

اندازه دوست داشتنم تغییر کنه


کاش هنوزم همه رو

به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتم


بچه که بودم اگه با کسی

دعوا میکردم ۱ ساعت بعد از یادم می رفت

بزرگ که شدم گاهی دعواهام سالها تو یادم موند و آشتی نکردم


بچه که بودم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدم

بزرگ که شدم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخ هم سرگرمم نمیکنه


بچه که بودم بزرگترین آرزوم داشتن کوچکترین چیز بود

بزرگ که شدم کوچکترین آرزوم داشتن بزرگترین چیزه


بچه که بودم آرزوم بزرگ شدن بود

بزرگ که شدم حسرت برگشتن به بچگی رو دارم


بچه که بودم تو بازیهام همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردم

بزرگ که شدم همش تو خیالم بر میگردم به بچگی


بچه بودم درد دل ها را به هزار ناله می گفتم و همه می فهمیدند

بزرگ شده ام، درد دل را به صد زبان به کسی می گویم ...

اما هیچ کس نمی فهمد


بچه که بودم دوستیام تا نداشت

بزرگ که شدم همه دوستیام تا داره


بچه که بودم، بچه بودم

بزرگ که شدم، بزرگ که نشدم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستم

ای کاش با همون صفتهای خوب و پاک بزرگ می شدیم.

نلسون ماندلا

انتظار خدا

آموخته ام که وقتی ناامید میشوم ، خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم . . . !

نامه ای برای آرمیتا(شهدا شرمنده ایم)



 شنیدید که گاهی برای بدست آوردن یک فرصت و یا یک امتیاز گاهی باید تاوان هنگفتی داد؟!

گاهی با اضافه شدن یک صفر باید همه چیز را از دست داد

مثل 100 روز و بر باد دادن تلاش 10 سال 

یعنی کشک شدن مقام شهدای هسته ای

یعنی علامت سوال های پر ابهام آرمیتا و علیرضا

آرمیتای عزیز ببخش مارا که خون پدر شهیدت را نادیده گرفتیم

و خم به ابرو نیاوردیم که شهریاریها  چرا رفتند

در دلمان شاد شد و دینمان را به شکممان فروختیم

ای کاش گذشته این روزیهای خفت و خاری را پیش بینی میکرد و میدانست که روزهایی نه چندان دور در نبود پدرت پایمال شدن خونش را جشن می گیرند

شاید 

شاید

پدرت تصمیمش عوض می شد و شاید نمی رفتتتتتتتتتتتتتتتت!!!!!!!!!!!!!

ومن در دلم برایت یک آرزو دارم 

که ای کاش کودک بمانی و با بزرگ شدنت حسرت روزهای بی علت نبود پدر تو را آزرده نکند!!!!!!!

خواهرم 

ببخش ما را که خودمان مات و مبهوتیم 

و مجبوریم به سکوت

دلم این سکوت را نمی خواهد

دلم نمی خواست در مقابل بی علت شدن شهادت پدرت سکوت کنم 

اما ...................

نگاه به نامحرم

ای خداااااا

با مردم طوری رفتار کنید که اگر مردید بر شما اشک بریزند و اگر زنده ماندید با اشتیاق سوی شما آیند.

آخر خط

هیچ وقت نگو به آخر خط رسیدی.

اگه یادت باشه معملت آخر خط که می شد میگفت:

نقطه؛ سر خط!

حضرت علی(ع): 

همانا خدای سبحان روزی فقرا را در اموال سرمایه داران قرار داده است، پس فقیری گرسنه نمی ماند جز به کامیابی توانگران و خداوند از آنان درباره گرسنگی گرسنگان خواهد پرسید.

نهج البلاغه, حکمت 328
ان الله سبحانه فرض فی الاموال الاغنیاء اقوات الفقراء فما جاع فقیر الا بما منع به غنی والله تعالی سائلهم عن ذالک

خدایا دوست دارم

یاد مرگ

سخن آقای قرائتی درباره حجاب

شما جنس مرغوب را در کادو مى پیچید، روى تلویزیون پارچه مى اندازید، کتاب قیمتى را جلد مى کنید، طلا و جواهرات را ساده در دسترس قرار نمى دهید.
بنابر این جلد وحجاب نشانه ارزش است .
خداوند براى چشم که ظریف است و خطرات آنرا تهدید مى کند، حجاب قرار داده حجاب باعث تمرکز فکر مردان که بخش عمده تولید جامعه به دست آنان است مى گردد.
در کشورهایى که بى حجاب است نظام خانواده از هم گسسته و آمار طلاق غوغا مى کند. اسلام به خاطر حفظ حیا، کرامت و جلال ، جلوگیرى از تشتّت و هوسبازى و گسستن نظام خانواده حجاب را واجب فرموده .
باید دانست که حجاب مانع تولید نیست ، بزرگترین صادرات ایران بعد از نفت ، قالى است که تولیدش به دست زنان با حجاب است .
حجاب مانع تحصیل نیست صدها هزار دانشمند زن در کشور اسلامى ایران شاهد این ادعّاست حجاب آرم جمهورى اسلامى ایران است .
دنیا انقلاب اسلامى ایران را باحجاب بانوان مى شناسد و ابرقدرتها از این نشانه پرارزش انقلاب آنقدر هراس دارند که چند دختر مسلمان را با پوشش اسلامى بر سر درس تحمل نمى کنند.
سایت غدیر/بخش حکایات

ماجرای داماد شدن سیّد مجتبـی خامنـه ای




غلامعلی حدادعادل  : « سال ۷۷، خانمی به خانه ی ما زنگ زده بود و گفته بود که می خواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم. خانم ما گفته بود: دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و می خواهد ادامه ی تحصیل دهد. ایشان دوباره پرسیده بودند که اگر امکان دارد ما بیاییم دختر خانم را ببینیم تا بعد. اما خانم ما قبول نکرده بودند. بعد خانم ما از ایشان پرسیده بودند که اصلاً شما خودتان را معرفی کنید. و ایشان هم گفته بودند: من خانم مقام معظم رهبری هستم. خانم ما از هول و هراس دوباره سلام علیک کرده بود و گفته بود:« ما تا حالا به همه پاسخ رد داده ایم. اما شما صبر کنید با آقای دکتر صحبت کنم، بعد شما را خبر می کنم». آن زمان خانم من مدیر دبیرستان هدایت بود.

بعد از صحبت با من قرار بر این شد که آن ها بیایند و دخترمان را در مدرسه ببینند که هم دخترمان متوجه نشود و هم این که اگر آن ها نپسندیدند، لطمه ای به دختر ما نخورد.

طبق هماهنگی قبلی، خانم آقا آمدند و در دفتر مدرسه او را دیدند و رفتند. چند روز گذشت و من برای کاری خدمت آقا رفتم. آقا فرمودند:« خانم استخاره کرده اند، جوابش خوب نبوده است» یک سال از این قضیه گذشت. مجدداً خانواده ی آقا تماس گرفتند و گفتند که ما می خواهیم برای خواستگاری بیاییم.خانم بنده پرسیده بودند که چطور تصمیمتان عوض شده؟ آقا گفته بودند:« خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و دفعه ی اول چون خوب نیامده بود،  منصرف شدند» و خانم آقا هم گفته بودند:« چون دخترتان، دختر محجبه،فرهیخته و خوبی است، دوباره استخاره کردم که خوب آمد و اگر اجازه بدهید، بیاییم.»

 آن زمان دخترمان دیپلم گرفته بود و کنکور هم شرکت کرده بود. پس از مقدمات کار، یک روز پسر آقا و مادرش با یک قواره پارچه به عنوان هدیه برای عروس آمدند و صحبت کردیم و پس از رفتن آقا مجتبی، نظر دخترم را پرسیدم، ایشان موافق بودند. بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند:« آقای دکتر! داریم خویش و قوم می شویم.» گفتم:« چطور؟» گفتند:«خانواده آمدند و پسندیدند و در گفتگو هم به نتیجه ی کامل رسیده اند، نظر شما چیست؟» گفتم:« آقا! اختیار ما دست شماست.»

آقا فرمودند:« نه! شما، دکتر و استاد دانشگاهید و خانمتان هم همین طور. وضع زندگی شما مناسب است، اما زندگی من این طور نیست. اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم یک وانت بار می شود. این جا هم دو اتاق اندرون و یک اتاق بیرونی است که آقایان و مسئولین در آن جا با من دیدار می کنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانه ای اجاره کرده ایم که یک طبقه مصطفی و یک طبقه هم مجتبی زندگی می کند. شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند حالا که عروس رهبر می شود، چیزهایی در ذهنش باشد. ما این طور زندگی می کنیم. اما شما زندگی نسبتاً خوبی دارید. حالا اگر ایشان بخواهد وارد این زندگی شود، کمی مشکل است. مجتبی معمم هم نیست. می خواهد قم برود و درس بخواند و روحانی شود. همه ی این ها را به او بگو، بداند.»

من هم به دخترم گفتم و ایشان هم قبول کرد. آقا در زمان قبل از رئیس جمهوریشان، در جنوب تهران خانه ای داشتند که آن را اجاره داده اند و خرج زندگی شان را از آن در می آورد؛ ایشان حقوق رهبری نمی گیرند و از وجوهات هم استفاده نمی کنند!

هنگام صحبت در مورد مراسم عقد و مهریه و … آقا فرمودند:«در مورد مهریه، اختیار با دختر شماست. ولی من برای مردم خطبه ی عقد می خوانم، سنت من این بوده که بیش تر از ۱۴ سکه ، عقد نخوانم و تا حالا هم نخوانده ام، اگر بخواهید، می توانید بیشتر از ۱۴ سکه مهریه معین کنید، ولی شخص دیگری خطبه ی عقد را بخواند. از نظر من اشکالی ندارد. چون تا حالا بیش از ۱۴ سکه برای مردم عقد نخوانده ام، برای عروسم هم نمی خوانم.»

من گفتم آقا! این طور که نمی شود. من با مادرش صحبت می کنم، فکر نمی کنم مخالفتی داشته باشد.» در مورد مراسم عقد هم گفتند:« می توانید در تالار بگیرید، ولی من نمی توانم شرکت کنم.» گفتم:« آقا هر طور شما صلاح بدانید.»

فرمودند :« می خواهید این دو تا اتاق اندرونی و یک اتاق بیرونی را با هم حساب کنید. هر چند نفر جا می شوند، نصف می کنیم؛ نصف از خانواده ی ما و نصف از خانواده ی شما را دعوت می کنیم.» ما حساب کردیم و دیدیم بیش تر از ۲۰۰-۱۵۰ نفر جا نمی شوند. ما حتی اقوام درجه ی اولمان را هم نمی توانستیم دعوت کنیم، اما قبول کردیم. یک نوع غذا هم درست کردیم.قبل از این ها صحبت خرید بازار شد. پسر آقا گفت: «من نه انگشتر می خوام و نه ساعت و نه چیز دیگری.» آقا گفتند: خوب نیست. من هم گفتم:« حداقل یک حلقه بگیرند.» اما آقا فرمودند: «من یک انگشتر عقیق دارم که یکی برای من هدیه آورده، اگر دخترتان قبول می کند، من آن را به ایشان هدیه می دهم و ایشان هم به عنوان حلقه، به مجتبی هدیه دهد

.قبول کردیم و انگشتر را گرفتیم و بعد به آقا مجتبی دادیم. کمی بزرگ بود. به یک انگشترسازی بردیم تا کوچکش کند و خرجش ۶۰۰ تومان شد. خلاصه خرج حلقه ی داماد ۶۰۰ تومان شد!

به آقا گفتیم در همه ی این مسایل احتیاط کردیم، دیگر لباس عروس را به ما بسپارید و آقا هم فرمودند: «آن را طبق متعارف حساب کنید.» در همان ایام، ما خودمان برای پسرمان عروسی می گرفتیم و یک لباس عروس برای عروسمان سفارش داده بودیم بدوزند.

 

خلاصه قبل از این که عروسمان استفاده کند، همان شب دخترمان استفاده کرد. بعد آقا گفتند: «من یک فرش ماشینی می دهم، شما هم یک فرش بدهید.» و به این ترتیب مراسم برگزار شد. برای عروسی هم دو پیکان از اقوام ما و دو پیکان هم از اقوام آقا آمده بودند. مراسم در خانه ی ما تا ساعت ۱ طول کشید.

خانواده ی آقا آمده بودند که عروس را ببرند، البته آقا ظاهراً کاری داشتند و نیامده بودند. اما وقتی عروس را به خانه آوردیم، دیدیم آقا هنوز بیدار نشسته اند و منتظرند که عروس را بیاورند. فرمودند: « من اخلاقاً وظیفه ی خود می دانم برای اولین بار که عروسمان قدم به خانه ی ما می گذارد، من هم بدرقه اش کنم و به اصطلاح خوش آمد بگویم!»

ما خیلی تعجب کرده بودیم و فکر نمی کردیم آقا تا آن ساعت شب بیدار باشند، حتی آقا آن شب هم غذا نخورده بودند. چون خانواده ی آقا سرشان شلوغ بود، به آقا غذا نداده بودند! آقا گفتند: «دکتر! امشب شام هم نداشتیم، من به یکی از پاسدارها گفتم شما چیزی خوردنی دارید؟ آن ها گفتند که غیر از کمی نان چیز دیگری نداریم. گفتم: همان را بیاورید. می خوریم!»

بعد هم که عروس وارد شد، آقا چند دقیقه ای برایشان در مورد تفاهم در زندگی و شرایط و اهمیت زندگی زناشویی صحبت کردند و تا پای در خانه، عروس را بدرقه کردند و خوش آمد گفتند. رعایت آداب حتی تا چنین جایگاهی چقدر ارزش دارد! این ها از برکت انقلاب اسلامی و خون شهداست.

ایشان دستور دادند حتی از ریزترین وسایل دفتر استفاده نشود، چون مال بیت المال است. حتی اگر مشکل وسیله ی نقلیه هم پیش آمد، اجازه ندارند از وسایل دفتر استفاده کنند.

کاش زلیخـاهای امـروز جامعـه ما واقعا “زلیخـا” بودند

این روزها واژه ها و آدم ها چه زود رنگ به رنگ می شوند.
زلیخای دیروز برای به دست آوردن یوسف اش همه چیزش را نابود کرد.ولی نمی دانست عاشق چه کسی شده است! نمی دانست او پیامبر خداست و به دور از همه الودگی ها و مبرا از همه بدی ها.
و زلیخاهای امروز هم برای به دست آوردن یوسف شان چه دلبری ها که نمی کنند. ولی ای کاش می دانستند که با اگر یوسف شان از این زلیخا دست بکشد با هزاران زلیخاهای دیگر این کوچه ها و خیابان ها چه بکند!
زنان و دختران مان یادشان رفته شیطان در این کوی و برزن کمین می کند تا تیرهای دلبری ها و زیبایی های عریان آنان را به حراج برای پسران و مردان این سرزمین بگذارد تا هر کدام که به نشانه نشست و آنان را فریفت، بازگشتی براشان نباشد.
یک غنچه گل را حتی یک باد کوچک هم می تواند از پای درآورد و پر پر کند چه برسد به این همه گردباد که هر روز می وزد.
پس که پدر و مادر نگران زلیخاها و یوسف های خویش باشید.

روزی که همگی پانـزده دقیقـه شرمنــده شهـدا شدیم

 آقای روحانی و هیئت همراهشان در سازمان ملل نشان دادند که روی اصول ایستاده‌اند و در مسیر انقلاب اسلامی، چارچوب‌ها و سیاست‌های نظام و مقام معظم رهبری را رعایت می کنند و جدای از سخنرانی خوب آقای روحانی در سازمان ملل ولی مذاکره پانزده دقیقه ای ایشان با اوباما نمی تواند به هیچ عنوان رنجشی را که به روح شهدا و آرمانهای امام و مردم غیور ایران وارد کرده است را توجیه کند مگر چقدر شیعه باید در۱۴۰۰ سال ساده لوحانه فکر کند و بارها فریب بخورد؟ آیا نباید این خوش بینی مرز و اندازه ای داشته باشد

.مذاکره ایران و امریکا به مهمترین نماد ظلم ستیزی انقلاب اسلامی ایران در بین مردم ایران و همه ملت های منطقه و مردم آزادیخواه و روشن فکران جهان درآمده است و این به برکت خون شهداست به برکت اشک آن مادری است که وقتی آیفون خانه اش و یا تلفن منزلش به صدا در می آید امیدی در دلش روشن می شود که نکند خبری از بچه مفقودالاثرش برایش آورده باشند و جنازه اش را جستجو کرده و پیدا کرده اند تا جنازه بچه اش را که در یک گونی می باشد به او تحویل بدهند، آری، پسرش را آن جوان رشید را که بازمانده سرباز پاک لشکر خدا بود را بیاورند تا بتواند سر مزار فرزندش برود و از ته دل اشک بریزد و هنوز هم مادران زیادی هستند که بعد از حدود سی سال منتظر پیکر پاک فرزندانشان هستند درود بر شیر شما مادران که چنین فرزندانی را پرورش دادید هر چند می دانیم در آن پانزده دقیقه روح آن عزیزان کمی از ما رنجیده خاطر شدند که تقاضای بخشش از آنها را داریم.

طبق معمول هیچ چیزی نگرفتیم و مجانی به آنها اعتبار رسانه ای دادیم تا رجز خوانی کنند و بگویند که تحریم ها باعث شده ایرانیان از ما درخواست مذاکره کنند ولی ما همچنان گزینه نظامی را برای ایران روی میز داریم آقای روحانی خود غربیان مثلی دارند که می گویند اگر یک بار فریبم دادی شرمم باد ولی دفعه دیگر نخواهی توانست و نگارنده متعجبم که چطور شما اجازه میدهید که فریبتان بدهند.
آقای روحانی اگر ما دشمن امریکا هستیم چون به فرموده امام راحل شیطان بزرگ است و به خاطر خوی درنده خوئی اش امام راحل حتی رابطه ایران و آمریکا را به رابطه گرگ و گوسفند تشبیه کرده بودند، ذات گرگ را شما نمی توانید عوض کنید.
آقای روحانی مگر تا الان متوجه نشده اید که ایستادگی ایران در سوریه در برابر جنگی بدتر از جنگ جهانی که بیش از دو سال و نیم علیه کشور سوریه با تمام قوا و امکانات مادی و رسانه ای شان راه اندازی شده است موجب شده است تا نشانه ‌های پیچ تاریخی که مقام رهبری فرموده اند آشکارتر شود و همچنین شکل گیری نظامی نوین و عدالت خواه و آزدیخواه در پرتو جهان اسلام در افق عرصه بین المللی به رهبری معنوی ایران و جبهه مقاومت نمایان تر می شود.
ایران به خوبی به مستضعفان و ستم دیدگان جهان نشان داده است که شمشیر مقاومت قوی تر از تحریم ها و جنگ ها و تفرقه های بیگانگان است، آمریکایی که ایران هراسی را تبلیغ می کند و سرمایه گذاری های زیادی برای این مسئله انجام داده و می دهد چه مذاکره ای میتواند با دولت ایران داشته باشد حتی یک نکته مثبت در رابطه با دوستی با ملت ایران چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب در کارنامه خود ندارد آن از زمان دوستی اش با ایران که دولت قانونی مصدق را با کودتا سرنگون کردند و آن از شهریور۱۳۲۰ که از غرب و جنوب با انگلیسی ها به ایران حمله کردند و ایران را اشغال کردند و حدود نزدیک به نیمی از ملت ایران بر اثر این تجاوز از قحطی و بیماری مردند و چه مصیبت ها که حتی در زمان دوستی شان برای ایرانیان به ارمغان نیاوردند، حال بگذریم از دشمنی شان که تا آنجا پیش رفتند که اجازه استفاده از بمب شیمیایی را به صدام دادند تا بر سر رزمندگان ایرانی و حتی بر سر شهروندان عادی مردم شهرهای ایران در سردشت بمب شیمیایی بریزد و یا به کسی که سیصد ایرانی را کشته مدال شجاعت بدهند و بارها مسئولین طراز اول امریکایی گفته اند و هنوز هم می گویند که ایران خوب وجود ندارد ایران خوب ایرانی مرده است.
مذاکره با آمریکا جبهه حق و باطلی است که با کلماتی چون نرمش قهرمانه و قشنگ تر و بزرگتر از این حرف ها هم چاله اش پر نمی شود و هر رئیس جمهوری و مسئولی حق ندارد نظر شخصی خودش را و یا برای طرفداری افراد و عده ای خاص و عام در جامعه خارج و داخل از حق آن شهدا و پدران و مادران داغدیده و آرمانهای بزرگ امام راحل و مردم عزیز ایران بدون دلیل عقلی محکم برای مذاکره با آمریکا مایه بگذارند، فقط مسئول این مهم شخص مقام معظم رهبری حضرت آقا (حفظ الله) می باشند که در موقع لزوم اگر لازم باشد به میدان می آیند و نظر خودشان را اعلام می کنند و حرف اول و آخر را می زنند چرا که با وجود ولایت فقیه و ولی امر بودن مسلمین جهان و همچنین درایت سیاسی ایشان و هم وسعت فکری و در اختیار داشتن امکانات لازم در ریز و درشت همه نوع اطلاعات و خبرها در جامعه ایران و منطقه و جهان هستند و مشاوران ایشان بیشترشان از شناخته شده های به نام و دولتمردان و سیاستمداران و نخبگان جامعه ایران هستند.
اینک پس از گذشت ۳۰ ماه از بحران سوریه که در انواع و اشکال متعدد و مختلف و مورد حمایت کشورهایی موسوم به جبهه غربی عربی ترکی علیه ایران و محور مقاومت در تمام سطوح تسلیحاتی و اطلاعاتی و امنیتی و تبلیغاتی و دیپلماتیک علیه این کشور راه اندازی کرده اند و چون شکست خورده اند به هر طریق ممکن می خواهند از ناکامی و شکست بیشترشان در این کشور پیشگیری کنند و عجیب است که واشنگتن به خوبی این را می داند ولی بعضی از سیاستمداران نمی توانند درک کنند که ناکامی و شکست در سوریه چه بازتاب‌ها و عواقب وخیمی منطقه‌ای و بین المللی بر وجهه آمریکا گذاشته است و در این بین تهدید به حمله به سوریه هم نتوانست ذره‌ای تغییری در موازنه حاکم بر عرصه های میدانی و سیاسی سوریه و در منطقه بر جای بگذارد جز اینکه مقاومت هر روز قوی تر و ارتش سوریه و نیروهای مردمی سوریه هر روز بیشتر از روز قبل به پاکسازی تروریست ها و مخالفان مسلح می پردازند.
همه فهمیده اند که آمریکا و خصوصا اسرائیل به بن بست رسیده اند و حال کفه ترازو آشکارا و عیان به سود محور مقاومت در منطقه در جریان است، و شکست جبهه عربی غربی ترکی تازه شروع شده است، صرف نظر از دلایل عقب نشینی آمریکا از تهدید سوریه به اقدام نظامی علیه سوریه، این اقدام شکست بزرگی برای دشمنان سوریه به شمار آمده است و بیانگر اختلاف زیاد دیدگاه‌ها و مواضع غیر قابل انکار کشورهایی همچون عربستان، قطر، فرانسه، انگلیس، اسرائیل، آمریکا و ترکیه در تمام سطوح در جنگ علیه سوریه می باشد و بدون تردید بازتاب‌های این شکست ها و ناکامی ها هنوز به طور کامل نمود پیدا نکرده است.

مگر امام راحل در زمان جنگ تحمیلی بارها نگفتند جنگ را رزمندگان در میدان های جنگ مشخص می کنند و اگر هم اینک آنها در حال باختن به ایران و مقاومت در سوریه هستند به خاطر ایستادگی و مقاومت جبهه مقاومت به رهبری ایران در منطقه است که موجب عزت و سرافرازی ایران و هم پیمانانش شده است نه مذاکره کردن تلفنی و غیر تلفنی و آنها دیگر فهمیده اند با بودن ایران در منطقه طرحی به نام خاور میانه بزرگ به زباله دانی تاریخ رفته است و آن دردی که خانم رایس در سال۲۰۰۶ و در زمان جنگ اسرائیل با حزب الله لبنان گفته بودند آن درد اینک به جان اسرائیل افتاده است که در حال سقط شدن است و به زودی شرش از منطقه برداشته خواهد شد.انشالله.

آقای روحانی! امام (ره) رژیـم صهیونیستی را به رسمیـت نمی شنـاخت!

 پس از تائید دوپلهوی افسانه هولوکاست توسط رییس جمهور در مصاحبه با کریستین امانپور، هر روز شاهد عقب نشینی از اصول تاریخی و بنیادی انقلاب اسلامی هستیم.همان اصولی که پافشاری احمدی نژاد بر آنها باعث شد برچسب افراطی گری را بر پیشانیش بکوبند! دکتر روحانی در اجلاس خلع سلاح هسته ای در نیویورک، اسرائیل را نه به عنوان رژیم اشغالگر فلسطین، بلکه به عنوان رژیم اسرائیل به رسمیت شناخته و در نطق خود از لزوم پیوستن اسرائیل به معاهده پیمان عدم اشاعه هسته ای سخن گفته است. اما انگار جناب رئیس جمهور هنوز نمی دانند اسرائیل نه یک رژیم مستقل است که بتواند به جایی بپیوندد، بلکه اسرائیل همان غده ی سرطانیست که امام (ره) فرمودند باید از صحنه ی روزگار محو شود. ضرب المثلی داریم که می گوید شتر سواری دولا دولا نمی شود! یا اسرائیل باید از صحنه ی روزگار محو شود که در این صورت حق شرکت در هیچ اجلاس و عضویت در هیچ معاهده ای را ندارد، به قول خودمانی تر داخل آدم حسابش نمی کنیم، یا باید آن را به رسمیت بشناسیم و مثل بقیه ی کشورهای منطقه اجازه ی شرکت در تمام اجلاس ها و معاهده ها را به او بدهیم. آیا رئیس جمهور ایران اسلامی از بازتاب این نحوه سخن گفتن در یک اجلاس بین المللی با خبر نیستند ؟! آیا رئیس جمهور ایران نمی داند که سخن گفتن به طوری که استقلال اسرائیل را به رسمیت بشناسد خلاف مصالح عمومی کشور و نصحیت و وصیت امام و بیانات مقام معظم رهبریست؟

البته آن مردی که می گفت اسرائیل باید از صحنه ی روزگار محو شود دیگر رفته است! اما آن مردمی که به پشتوانه ی آن مرد انقلاب کردند و هر سال در راهپیمایی روز قدس موجودیت رژیم صهیونیستی را زیر سوال می برند هنوز هستند. آقای رئیس جمهور، وقت آن نرسیده کمی محکم تر، آنطور که دل مردم شاد شود نه دل دشمن موضع گیری کنید ؟! هراس از چه چیزی دارید؟ هولوکاست افسانه است و اسرائیل ، رژیم اشغالگر سرزمین قدس و دشمن تاریخی ملت انقلابی ایران و دست پرورده ی شیطان بزرگی است که وزیر امور خارجه اش بعد از ۳۴ سال با وزیر امور خارجه ایران در دولت اعتدال بر سر یک میز نشستند. آقای رئیس جمهور، من فکر می کنم مردم از نشستن وزیر امور خارجه شان با وزیر امور خارجه آمریکا ناراحت نشوند. گاهی لازمه ی دیپلماسی نرمش قهرمانانه است، اتفاقا شاید مردم از این دیدارها و این مذاکره ها خوشحال هم بشوند، اما قطعا از باج دادن و زیر بار حرف زور رفتن و حرف حق را خوردن و نگفتن و ظلم و تجاوز را دیدن و دم نزدن ناراحت می شوند.آقای رئیس جمهور، برای افسانه دانستن هولوکاست نیازی به تاریخ دان بودن نیست. همان حقوق دان بودنتان کافیست تا تشخیص دهید اگر هم جنایتی توسط نازی ها انجام گرفته و عده ای هم کشته شده اند ربطش به مردم فلسطین چیست؟! چرا تاوان جنایت یک قوم را باید قوم دیگری بدهند؟! کافیست دو سوالی که احمدی نژاد در مورد هولوکاست از دنیا پرسید و به خاطر همین دو سوال توسط عده ای متهم به افراطی گری و تحجر شد را از خودتان بپرسید و به دنبال جوابش بگردید. آقای رئیس جمهور، اعتدال خوب است اما نه آن قدر که دشمنان تاریخی ملت ایران پس از ۳۴ سال تودهنی خوردن ازمقاومت ملت ایران با موضع گیری های دوپهلو به مساعدت و روی خوش نشان دادن ایران امیدوار بشوند. از تغییر لحن ها به تغییر روش ها و از تغییر روش ها به تغییر اصول امیدوار بشوند. آقای روحانی کاش این روزها صحیفه ی امام را بخوانید و ببیند که که دغدغه امام در مورد رژیم منحوس صهیونیستی چه بود .امام می ترسید از روزی که عده ای بیایند و کمک کنند تا اسرائیل در جهان شناسایی و به عنوان یک رژیم مستقل و نه غاصب در جهان معرفی شوند.و امیدوارم آن روز، روز تدبیر و امید نباشد.

امام خمینی (ره) : من طــرفداری از طـرح استقــلال اسـرائیل و شناســایی او را، بـرای مسلمانــان یک فاجـعه و برای دولــتهای اسـلامی یک انفجــار می دانم.

خاطــره ای تلـخ و ناگفتــه از همسـر شهیــد احمـدی روشـن

سر قبر نشسته بودم …

باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ….
از خواب پریدم.
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره…
ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی-سالگی …
باران می بارید شبی که خاکش می کردیم…

روزی که همسرم به من گفت : بخاطر چادر و آرامش وجودی ات عاشقت شدم

یادم میاید از چند سال قبل از ازدواج همیشه در محیط کار و تحصیل کسی متوجه نمی شد که من ازدواج نکرده ام.نمیدانستم چه چیز من باعث این فکر میشود.مگر قبل از ازدواج یا بعد از ان چه فرقی در رفتار یا ظاهر ایجاد میشود که گمان همه به ازدواج می افتاد.
یادم میاد یک بار از همکارم که این موضوع را به هم گفته بود پرسیدم و در جواب گفت : تو با بقیه فرق داری آن شیطنت های دخترانه و آن ناز و ادهای که همه دختران دارند، نداری.حتی وقتی در جمع دخترانمان بحث ازدواج می شد تو وارد آن نمی شدی ولی دیگران همه دنبال نگاهای پسرها ی می گشتند که بهشان میشد ولی تو این را اصلا در نظر نمی گرفتی و با آرامشی در رفتارت و منشی در گفتارت همه سد ها را می باستی.معصومیت های دخترانه ات را با حجاب در رفتار و گفتارت می پوشاندی نه مثل ما با ناز و ادا نمایان میکردی.
گفتم: برایم جالب است. چون من هیچگاه اینطور به رفتار خودم نگاه نکرده بودم همیشه اینگونه رفتار کردم.از جلب توجه و انگشت نما شدن بیزار بودم.ولی فکر میکردم چادر مشکی ام باعث این برداشت شده!
گفت: همه چادرت و هم رفتارت این را می رساند.
دیروز به همسرم گفتم که دیگران همیشه فکر میکردنند من ازدواج کرده ام .زود جواب داد آخه شما خیلی آرومی.خیلی آرامش داری.وقتی برای اولین بار دیدمت هم آرامشت بود که من را به دنبالت کشاند.

لینک کتاب حریصا (گفتگوی جوان مسلمان ومذهبی)

http://safdari.net/page/HARISA

این کتاب فوق العاده ست

لینک کتاب زرتشت نوشته جناب صفدری

http://safdari.net/post/zartosht

عشق واقعی

قال امام باقر

قالَ امام باقر علیه السّلام ):

  • اسلام بر پنج رکن پایگذاری شده است : نماز٬ زکوه٬ روزه حج٬ ولایت٬ ودر هیچ چیز بقدر ولایت توصیه و تاٴکید نشده است. 

منبع : اصول کافی

اعمال روز عرفه


 

روز نهم ذي‌الحجه روز عرفه و از اعياد عظيمه است، هرچند به اسم عيد ناميده نشده و روزي است که حق تعالي بندگان خويش را به عبادت و طاعت خود خوانده و مؤيد جود و احسان خود را براي ايشان گسترانيده و شيطان در اين روز خوار و حقيرتر و رانده‌تر و در خشمناکترين اوقات خواهد بود.

 

روايت شده که حضرت امام زين‌العابدين ـ عليه‌السلام ـ شنيد در روز عرفه صداي سائلي را که از مردم سؤال مي‌نمود. فرمود: واي بر تو. آيا از غير خدا سؤال مي‌کني در اين روز و حال آن‌که اميد مي‌رود در اين روز براي بچّه‌هاي در شکم آن‌که فضل خدا شامل آنها شود و سعيد شوند و از براي اين روز اعمال چند است:

 

اول: غسل

 

دوّم: زيارت امام حسين ـ عليه‌السلام ـ که مقابل هزار حجّ و هزار عمره و هزار جهاد بلکه بالاتر است و احاديث در کثرت فضيلت زيارت آن حضرت در اين روز متواتر است و اگر کسي توفيق يابد که در اين روز در تحت قُبّه مقدّسه آن حضرت باشد، ثوابش کمتر از کسي که در عرفات باشد نيست، بلکه زياده و مقدّم است.

 

سوم: پس از نماز عصر، پيش از آن‌که مشغول به خواندن دعاهاي عرفه شود دو رکعت نماز بجا آورد در زير آسمان و اعتراف و اقرار کند نزد حق تعالي به گناهان خود تا فايز شود به ثواب عرفات و گناهانش آمرزيده شود پس مشغول شود به اعمال و ادعيه عرفه که از حُجَج طاهره ـ صلوات اللّه عليهم ـ روايت شده و آنها زياده از آن است که در اين مختصر ذکر شود.

 

شيخ کفعمي در مصباح فرموده: «مستحب است روزه روز عرفه براي کسي که ضعف پيدا نکند از دعا خواندن و مستحب است غسل پيش از زوال و زيارت امام حسين ـ عليه‌السلام ـ در روز و شب عرفه و چون وقت زوال شد، زير آسمان رود و نماز ظهر و عصر را با رکوع و سجود نيکو به جاي آورد و چون فارغ شود دو رکعت نماز کند در رکعت اوّل بعد از حمد توحيد و در دوم پس از حمد قُل يا اَيهَا الْکافِروُنَ بخواند. پس از آن چهار رکعت نماز گزارد در هر رکعت پس از حمد توحيد پنجاه مرتبه بخواند.»

 

اين نماز همان نماز حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه‌السلام ـ است.

 

این روزها

این روزها چه روزهای با عظمتی است:

 موسی به طور میرود و

 فاطمه(س) به خانه علی(ع)

 ابراهیم با اسماعیل به قربانگاه میرود ،

 محمّد(ص) با علی(ع) به غدیر

 و حسین(ع) با هستیش به کربلاء 

و مهدی(عج) زهراء به عرفات

 عجیب بوی اجابت دعا میآید ، 

نیاز کن

 * التماس دعا *